دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

حلال و حرام


درباره حلال و حرام



در ادامه مطلب

1 - یهود و غذاى حرام 
هنگامى که حضرت محمد صلى الله علیه و آله هفت ساله بود، یهودیان (که نشانه هایى از پیامبرى را در او دیدند در صدد بعضى امتحانات برآمدند) با خود گفتند: ما در کتابهایمان خوانده ایم که پیامبر صلى الله علیه و آله اسلام از غذاى حرام و شبهه ، دورى مى نماید خوب است او را امتحان کنیم ، بنابراین مرغى را دزدیدند و براى حضرت ابوطالب فرستادند تا همه به عنوان هدیه بخورند، همه خوردند غیر پیامبر صلى الله علیه و آله که به آن دست نزد.
علت این کار را پرسیدند، حضرتش در پاسخ فرمود: این مرغ حرام است و خداوند مرا از حرام نگه مى دارد.
پس از این ماجرا، مرغ همسایه را گرفته و نزد ابوطالب فرستادند، به خیال اینکه بعد پولش را به صاحبش بدهند. ولى آن حضرت باز هم میل ننمود و فرمود: این غذا شبهه ناک است .
وقتى یهود از این جریان اطلاع یافتند، گفتند: این کودک داراى مقام و منزلت بزرگى خواهد بود.(299)


2 - طبق حرام 
ایامى که (امام باقر) علیه السلام در حبس (منصور دوانیقى ) (دومین خلیفه عباسى ) بود غذا کم میل مى کردند. روزى یکى از زنهاى صالحه که دوستدار اهل بیت بود، دو عدد نان از حلال درست کرد و به نزد امام فرستاد تا میل کند.
زندانبان به امام عرض کرد: فلان زن صالحه که دوستدار شماست این دو عدد نان را به رسم هدیه فرستاده و سوگند مى خورد که از حلالست و التماس دارد که امام آن را تناول کند.
امام قبول نفرمود و به نزد آن زن فرستاد و فرمود: او را بگوئید که ما مى دانیم طعام تو حلال است ، اما چون بر طبق حرام پیش ما فرستادى ، خوردن آن ما را روا نیست .(300)


3 - دام شیطان 
یکى از شاگردان (آیة الله شیخ مرتضى انصارى ) مى گوید: در دورانى که در نجف اشرف نزد شیخ به تحصیل مشغول بودم ، شبى شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهاى متعددى در دست داشت .
از شیطان پرسیدم این بندها براى چیست ؟ گفت : اینها را به گردن مردم مى اندازم و آنها را به سمت خویش مى کشم و به دام مى اندازم .
روز گذشته یکى از طنابهاى محکم را به گردن شیخ انداختم و او را از اتاقش ‍ تا اواسط کوچه اى که منزل شیخ در آن است کشیدم ، ولى افسوس که از دستم رها شد و برگشت .
صبح نزد شیخ آمدم و خواب شب گذشته را برایش نقل کردم ، فرمود، شیطان راست گفته است ، زیرا آن ملعون دیروز مى خواست که مرا فریب دهد که با لطف خدا از دستش گریختم .
دیروز پول نداشتم و اتفاقا چیزى در منزل لازم شد، با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان علیه السلام نزدم موجود است و هنوز وقت صرفش نرسیده ، آن را به عنوان قرض برمى دارم و سپس اداء خواهم کرد.
یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم ، همینکه خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم ، با خود گفتم : از کجا که من بتوانم این قرض را بعدا اداء کنم ؟ در همین تردید بودم که ناگهان تصمیم گرفتم به منزل برگردم . چیزى نخریدم و به خانه برگشتم و آن پول را سر جاى خودش گذاشتم .(301)


4 - غذاى خلیفه !
روزى در مجلس (هارون الرشید) (پنجمین خلیفه عباسى ) که جمعى از اشراف حاضر بودند صحبت از بهلول و دیوانگى او شد. هنگام خوردن غذا، سفره سلطنتى پهن شد، یک ظرف غذاى مخصوص در جلو هارون گذارند.
هارون غذاى خود را به یکى از غلامان داد و گفت : این غذا را براى بهلول ببر، تا شاید بهلول را جذب خود کند.
وقتى غلام غذا را نزد بهلول که در خرابه اى نشسته بود گذاشت ، دید چند سگ در چند قدمى ، لاشه الاغى را دارند مى درند و مى خورند.
بهلول غذا را قبول نکرد و به غلام گفت : این غذا را نزد آن سگها بگذار، غلام گفت : این غذاى مخصوص خلیفه بوده و به احترام تو، برایت فرستاده است ، توهین به مقام خلیفه نکن .
بهلول گفت : آهسته سخن بگو که اگر سگها هم بفهمند، از این غذا نمى خورند (چه آن که اموال در تصرف خلیفه حلال و حرامش معلوم نیست ).(302)


5 - عقیل 
روزى (عقیل ) برادر (امام على ) علیه السلام از حضرتش ‍ درخواست کمک مالى کرد و گفت : من تنگدستم مرا چیزى بده .
حضرت فرمود: صبر داشته باش تا میان مسلمین تقسیم کنم ، سهمیه ترا خواهم داد. عقیل اصرار ورزید، امام به مردى گفت : دست عقیل را بگیر و ببر در میان بازار، بگو قفل دکانى را بشکند و آنچه در میان دکان است بردارد. عقیل در جواب گفت : مى خواهى مرا به عنوان دزدى بگیرند.
امام فرمود: پس تو مى خواهى مرا سارق قرار دهى که از بیت المال مسلمین بردارم و به تو بدهم ؟
عقیل گفت : پیش معاویه مى رویم ، فرمود: خود دانى عقیل پیش معاویه رفت و از او تقاضاى کمک کرد. معاویه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاى منبر برو بگو على علیه السلام با تو چگونه رفتار کرد و من چه کردم .
عقیل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از على علیه السلام دینش را طلب کردم مرا که برادرش بود رها کرد و دینش را گرفت ، ولى از معاویه درخواست نمودم مرا بر دینش مقدم داشت .(303)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد