دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

15 20 22 27 و 28 ماه صفر در سالهای 11 50 61 102 127 264 هجری قمر

15 20 22 27 و 28 ماه صفر در سالهای 11 50 61 102 127 264 هجری قمری

حوادث و رویداد ها

15 صفر سال 102 هجرى قمرى

15 صفر سال 102 هجرى قمرى
نبرد خونین میان سپاهیان یزیدبن مهلب و سپاهیان یزیدبن عبدالملک .
یزیدبن مهلب در خلافت سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموى ) به حکومت خراسان و بخش عظیمى از ایران و عراق منصوب گردید و چون گرگان و طبرستان از فرمانبردارى خلیفه وقت سربرتافته و خود حکومت مستقل محلى داشتند، به این نواحى هجوم آورد. او در آغاز، گرگان را به سختى گشود و به سوى طبرستان رهسپار شد ولى چون جنگ با اسپهبد و طبرى هاى مبارز در جنگل هاى انبوه و کوهستان هاى پوشیده از برف ، براى سپاهیان یزیدبن مهلب سخت و ناکارآمد بود، به ناچار با اسپهبد طبرستان مصالحه کرد.
وى در مدت خلافت سلیمان بن عبدالملک ، پایه هاى حکومت خویش در عراق ، ایران و خراسان بزرگ را مستحکم نمود و فرزندان و کسان خود را به حکومت شهرها و فرماندهى لشکرها منصوب کرد و از این راه به کسب ثروت و دارایى فراوان و قدرت نظامى و سیاسى شگفتى دست یافت .
امّا پس از درگذشت سلیمان بن عبدالملک در صفر سال 99 قمرى و جانشینى عمربن عبدالعزیز به خلافت اسلامى ، ابهت یزیدبن مهلب شکسته شد و ستاره قدرتش افول یافت . زیرا عمربن عبدالعزیز وى را به خاطر گردآورى دارایى فراوان و غصب بیت المال مسلمانان و اجحاف و ستمگریش نسبت به مسلمانان ، از حکومت خراسان عزل کرد و پس از دستور بازگشتش به سوى دارالخلافه ، دستور داد در میان راه ، وى را دستگیر و زندانى نمایند.
یزید بن مهلب در زندان بسر مى برد تا این که عمربن عبدالعزیز به بیمارى افتاد و بیمارى اش روز به روز شدت گرفت .
یزید بن مهلب با همدستى نفوذى هاى خویش از زندان عمر بن عبدالعزیز گریخت و در جنوب عراق (بصره و کوفه ) پنهان گردید.
پس از وفات عمر بن عبدالعزیز، در سال 101 قمرى ، یزید بن عبدالملک به خلافت رسید. وى نیز خواهان دستگیرى یزید بن مهلب شد.
به همین جهت به عاملان خود در عراق نوشت که یزیدبن مهلب را یافته و وى را دستگیر نموده و به شام اعزام کنند.
یزیدبن مهلب با گردآورى فرزندان ، برادران و کسان خود، سپاهى به وجود آورد و براى عاملان خلیفه در بصره ، واسط، کوفه و بسیارى از نقاط جنوب غربى ایران مزاحمت هایى پدید آورد و با تصرف بصره و واسط و گردآورى هواداران خود از کوفه ، تصمیم جدى براى نبرد با سپاهیان خلیفه گرفت .
از سوى دیگر، یزیدبن عبدالملک ، سپاهى به فرماندهى مسلمة بن عبدالملک به سوى عراق حرکت داد تا فتنه یزیدبن مهلب را خاموش سازد.
دو سپاه در میان بصره و کوفه در برابر هم قرارگرفتند و پس از هشت روز تاءمّل و ردّوبدل کردن پیام ها، سرانجام در نیمه صفر سال 102، نبردى خونین میان دو سپاه آغاز شد و از دو طرف ، تعداد زیادى کشته و زخمى گردیدند.
مسلمه فرمان داد پلى را که پشت سر سپاه یزیدبن مهلب بود، آتش زنند تا راه تدارکات و پشتیبانى آنان بسته گردد.
سپاهیان یزید، به تدریج روحیه خود را از دست داده و تعداد زیادى از آنان از میدان نبرد گریختند و بقیه در برابر سپاهیان خلیفه ، توانایى خویش را از دست داده و به ناچار، متحمل شکست سنگین شدند.
در این نبرد، یزیدبن مهلب و برادرانش حبیب و محمد و برخى از کسان او، کشته شدند و تعداد سیصد تن از سپاهیان او اسیر شده و آنان را به کوفه منتقل کردند و در زندان کوفه تعداد هشتاد تن را کشته و مابقى را آزاد کردند.(123)
سایر برادران و فرزندان یزیدبن مهلب که تعدادشان زیاد بود، متوارى شدند ولى یکى پس از دیگرى شناسایى و دستگیر شده و به اعدام محکوم گردیدند.
بدین سان قدرت و حکومت یزیدبن مهلب و خاندان او درهم شکست و به نیستى سپرده شد.(124)
15 صفر سال 127 هجرى قمرى
آغاز خلافت مروان حمار، پس از خلع ابراهیم بن ولید
ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک بن مروان ، سیزدهمین نفرى است که از طایفه غاصب بنى امیه به حکومت رسید. وى پس از کشته شدن برادرش یزیدبن ولید، در ذى قعده سال 126 قمرى به خلافت رسید.(125)
در زمان این دو خلیفه اموى ، جهان اسلام را اغتشاش و چند دستگى فراگرفته بود. از یک سو، مردم به عاملان و فرمانداران خلیفه بى اعتنایى کرده و بسیارى از آنان را از شهرهاى خود مى راندند و از سوى دیگر داعیان بنى عباس در حال مبارزه بى امان با اصل حکومت بنى امیه بودند و مردم را به حکومت ( رضا من ال محمد صلّى اللّه علیه و آله ) فرامى خواندند.
مروان بن محمد بن مروان ، عامل خلیفه در منطقه ارمنستان ، پس از شنیدن خبر مرگ یزید و جانشینى برادرش ابراهیم بن ولید، با سپاهى منظم و توانمند از ارمنستان به سوى شام عازم گردید، تا قدرت را در دست گرفته و به خلافت امویان ، استحکام بیشترى بخشد. وى که به دلیرى و رزمندگى در میدان مبارزه ، مشهور بود و ابهت نام و حرکت او، خلیفه وقت را به تزلزل مى آورد، شهرهاى میان ارمنستان و شام را یکى پس از دیگرى گشود و با سپاه سلیمان بن هشام بن عبدالملک که از سوى ابراهیم بن ولید به نبرد او آمده بود، در مکانى به نام ( عین الجرّ ) که میان بعلبک و دمشق ، در منطقه بقاع واقع است ، درگیر شد و سپاه خلیفه را وادار به پذیرش شکست و عقب نشینى نمود.
سپس به سوى دمشق ، تهاجم نمود و از مردم این شهر براى خویش بیعت گرفت .
ابراهیم بن ولید که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود، چاره اى جز تسلیم و پذیرش خلافت مروان نداشت . بدین جهت ، خود را از خلافت خلع و با مروان حمار بیعت کرد.
آغاز خلافت مروان حمار پس از خلع ابراهیم ، در روز پانزدهم صفر سال 127 قمرى واقع گردید.(126)
مروان از سال 127 تا سال 132 قمرى در منصب خلافت قرار داشت و به حکومت امویان ، قدرت و استحکام نسبى بخشید، ولى در برابر جنبش سراسرى عباسیان تاب مقاومت نیاورد و سرانجام به دست آنان کشته گردید. با کشته شدن وى ، خلافت امویان که از سال 41 قمرى (پس از صلح امام حسن مجتبى علیه السّلام ) آغاز گردیده بود، در این تاریخ (132 قمرى ) به پایان نکبت بار خویش رسید و با سرافکندگى و شکست نظامى ، سیاسى ، اجتماعى و عقیدتى در جامعه اسلامى مواجه گردید.
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.(127)

20 صفر سال سوم هجرى قمرى
فاجعه بئرمعونه و کشته شدن چهل تن از مبلغان اسلامى
عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعه ، معروف به مُلاعب الا سِنَّه که از بزرگان بنى عامر بود، به نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مدینه آمد و دو اسب و لوازم جانبى آن ها را به آن حضرت هدیه کرد. ولى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من هدیه مشرک را نمى پذیرم .
آن حضرت وى را به دین اسلام دعوت کرد و پیام وحى را بر او عرضه نمود.
عامربن مالک ، دین اسلام را نپذیرفت و شهادتین را بر زبان جارى نکرد ولیکن آن را نفى هم ننمود. وى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفت : اى محمد صلّى اللّه علیه و آله ، کار تو را نیکو و شرافتمند مى بینم . من نیز داراى قوم و قبیله اى هستم که پیوستن آنان به تو و دین تو، موجب عزت و اعتلاى بیشتر تو مى گردند. بدین جهت از تو مى خواهم مبلغانى را به همراه من اعزام نمایى تا افراد قبیله ام را با قرآن و احکام اسلام آشنا سازند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از اهالى نجد نسبت به جان مبلغان بیمناکم . عامر گفت : من ضمانت آنان را بر عهده مى گیرم . آنان در پناه من قرار خواهند داشت .
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چهل تن و به روایتى هفتاد تن از اصحاب خود را که از قاریان قرآن و از انصار بودند، برگزید و به همراه عامربن مالک اعزام نمود و امیرى آنان را بر عهده منذربن عمروساعدى گذاشت . این دسته از مبلغان پس از خروج از شهر مدینه و پیمودن راه طولانى به بئرمعونه که محل آب بنى سلیم بود فروآمدند. این آب ، گرچه به بنى سلیم تعلق داشت ولى در میان زمین هاى بنى سلیم و بنى عامر قرار داشت و ابتداى اراضى این دو قبیله ، از این جا آغاز مى گردید.
عامربن مالک به سوى قبیله خویش رفت تا آنان را از آمدن مبلغان دینى و پناه دادنشان با خبر گرداند.
اما مبلغان دینى ، یک تن از میان خود را برگزیده و نامه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به وى دادند، تا به دست عامربن طفیل که رئیس قبیله بنى سلیم بود برساند. نام حامل نامه ، حرام بن ملحان بود که نامه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به دست عامربن طفیل که در جمع مردان قبیله خود بود، رسانید.
عامربن طفیل و دیگر بزرگان قبیله بنى سلیم بدون این که نامه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را بخوانند، ناجوانمردانه اقدام به کشتن حرام بن ملحان ، نامه رسان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کردند. آنان پس از کشتن نامه رسان ، به فکر کشتن سایر مبلغان دینى برآمدند. بدین جهت از قبیله بنى عامر یارى خواستند.
ولى بنى عامر، به دلیل این که مبلغان را در پناه خود گرفته بودند، از یارى بنى سلیم خوددارى کردند.
گفتنى است که عامربن مالک (رئیس قبیله بنى عامر) براى آگاه کردن سایر افراد قبیله خود و اهالى نجد، از آن منطقه دور بود، و الا‍ّ هرگز اجازه نمى داد که دشمنان بر ضد مبلغان اسلامى دسیسه کنند.
اما عامربن طفیل از طایفه هاى بنى سلیم ، از تیره هاى ( عصیه )، ( رعل ) و ( ذکوان ) یارى جست . افراد این قبایل ، وى را اجابت کرده و به یارى اش شتافتند.
آنان پس از هم سوگند شدن ، به سوى مبلغان یورش برده و تمامى آنان را به شهادت رسانیدند. دو تن از مبلغان دینى که از جمع دوستان خود دور بودند، از دور، پرندگانى را مشاهده کردند که بر بالاى سر دوستانشان پرواز مى کردند. این امر، آنان را به تردید انداخت . بى درنگ برگشتند ولى در کمال شگفتى دیدند که تمامى یارانشان کشته شدند.
آنان تصمیم گرفتند که به مدینه برگشته و این خبر ناگوار را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله برسانند. ولى در برگشت با مهاجمان مواجه شده و با آنان به نبرد برخاستند. یک تن از مبلغان به نام حارث بن صَمَّه پس از کشتن دو تن از مهاجمان ، به دست آنان اسیر گردید. آنان به حارث گفتند: ما نمى خواهیم تو را بکشیم ، خودت بگو ما با تو چه کنیم ؟ حارث گفت : مرا به قتلگاه دوستان و یارانم ببرید، آن گاه از من برى الذّمه گردید.
آنان همین کار را کرده و او را به قتلگاه سایر یارانش برده و در آن جا رهایش کردند. حارث ، شمشیرش را به دست گرفت و دلیرانه با آنان به نبرد پرداخت و دو تن دیگر از آن مشرکان را به هلاکت رسانید و سرانجام به دست آنان به شهادت رسید.
اما مبلغ دیگر به نام عمروبن امیه که اسیر مهاجمان شده بود، چون از تیره ( مضر ) بود، از کشتن او صرف نظر کرده و به جاى کشتن وى ، سرش را تراشیده و رهایش نمودند. عمروبن امیه ، در راه بازگشت از نجد، با دو تن از اهالى آن منطقه همراه و آشنا گردید. آن دو، از طوایفى بودند که با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیمان داشتند و عمروبن امیه از آن بى خبر بود.
وى ، تصورش بر این بود که این دو تن نیز از قوم و قبیله مهاجمان بنى سلیم هستند. به همین جهت هنگامى که در سایه درختى آرمیده و به خواب رفته بودند، هر دو را کشت و سپس به مدینه برگشت . پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از کشته شدن این دو تن ، ناراحت شد و فرمود که آن دو از طوایف هم پیمان ما بودند. حال ما باید دیه آنان را بپردازیم . آن حضرت به مانند دیه مسلمانان ، براى خانواده آن دو، دیه فرستاد.
خبر بئرمعونه ، هنگامى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رسید که در همان زمان خبر ناگوار فاجعه رجیع و کشته شدن مرثد و یارانش نیز به وى رسیده بود. این دو خبر، آن حضرت را بسیار ناراحت و متاءثر کرد. آن حضرت به مدت پانزده روز و به روایتى چهل روز پس از نماز دست به دعا برمى داشت و قاتلان مبلغان دینى را نفرین و لعنت مى کرد، تا این که این آیه نازل شد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْاَمْرِ شَیْئٌ اَوْ یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَاِنَّهُم ظالِموُنَ.(128)
روزى اءنس بن مالک و ابوسعیدخُدْرى درباره این واقعه با یکدیگر سخن مى گفتند و انس بن مالک گفت : خداى بزرگ ! هفتاد تن از انصار در فاجعه بئرمعونه کشته شدند!
ابوسعید گفت : انصار تنها در این واقعه ، هفتاد تن کشته ندادند، بلکه آنان هفتادها کشته دادند. در جنگ احد هفتاد نفر، در بئرمعونه هفتاد نفر، در جنگ یمامه هفتاد نفر و در جسرابوعبید نیز هفتاد تن کشته در راه اسلام دادند!
روایت شده است که هیچ واقعه اسف بارى به اندازه واقعه بئرمعونه ، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ناراحت و اندوهناک نساخت .
این واقعه در روز بیستم ماه صفر سال سوم هجرى ، مطابق با سى و ششمین ماه هجرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به مدینه منوره به وقوع پیوست .(129)
علامه مجلسى این واقعه را ماه صفر سال چهارم قمرى ، چهارده ماه پس از جنگ احد مى داند و ماجراى آن را به همین صورتى که در این جا بیان شد، آورده است و در آخر یادآورى کرده است که آیه معروف وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقوُنَ،(130) در شاءن شهیدان این واقعه نازل شده است .(131)
20 صفر سال 61 هجرى قمرى
اربعین شهادت امام حسین علیه السّلام و زیارت قبر آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى
با این که روز چهلم شهادت اباعبدالحسین علیه السّلام و یارانش در کربلا، به حساب ریاضى باید نوزدهم ماه صفر باشد، همان طورى که شیخ ‌بهایى در توضیح المقاصد به آن اشاره کرده است ، ولى علما و تاریخ ‌نگاران شیعه ، چهلم شهادت آن حضرت را، روز بیستم صفر دانسته اند.(132)
شاید گفتارشان بدین جهت باشد که آنان روز عاشورا را به حساب نیاورده و آغاز چهلم را از روز یازدهم ماه محرّم شمرده اند.
به هر تقدیر، بیستم صفر روز اربعین شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش است . این روز، روز زیارت امام حسین علیه السّلام است و براى آن ، زیارت هاى ویژه اى از امامان معصوم علیهم السّلام نقل شده است . براى استفاده از این زیارت ها به کتب ادعیه ، از جمله کتاب شریف مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى رجوع نمایید.
در این روز جابربن عبدالله انصارى وارد کربلا گردید و قبر مطهر امام حسین علیه السّلام را زیارت کرد. او نخستین زایرى بود که با معرفت ، موفق به زیارت قبر آن حضرت گردید.
جابر بن عبداللّه ، از اهالى مدینه طیبه و از صحابه معروف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و از دوستداران اهل بیت علیهم السّلام بود.
وى ، پس از رحلت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله از جبهه حق طلب امیرمؤ منان علیه السّلام و فاطمه زهرا علیها السّلام هوادارى مى کرد و در ایام خلافت امیرمؤ منان علیه السّلام از نزدیکان آن حضرت بود. پس از شهادت امیرمؤ منان علیه السّلام از یاران امام حسن مجتبى علیه السّلام ، امام حسین علیه السّلام و امام زین العابدین علیه السّلام بود.
وى ، عمرى دراز پیدا کرد و تا ایام جوانى امام محمدباقر علیه السّلام را درک نمود و سلام پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله را به امام محمدباقر علیه السّلام ابلاغ کرد.
روایت شد که جابربن عبدالله ، روزها در مسجد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى نشست و مى گفت : ( یا باقِرَ، یا باقِرَالْعِلْمِ.( ! مردم مدینه مى گفتند: او هذیان مى گوید. وى مى گفت : به خدا سوگند، من بیهوده و پریشان سخن نمى گویم . من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که به من فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى با ببینى مردى از اهل بیت مرا که نام او، نام من و رخسارش ، رخسار من است . بشکافد دانش را شکافتنى ، هرگاه وى را دیدى ، سلام مرا به او برسان .
این فرمایش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است که مرا واداشت این سخن را بگویم .(133)
جابربن عبدالله در اواخر عمر، نابینا شد و در سال 78 قمرى در سن بالاى نودسالگى در مدینه بدرود حیات گفت . او آخرین صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است که در این شهر وفات یافته است .(134)
پس از شهادت اباعبدالله الحسین علیه السّلام در کربلا و اسارت خاندانش به دست ستمگران حکومت ننگین یزید و انتشار این گونه رویدادها در شهرهاى گوناگون اسلامى ، مسلمانان ، به ویژه دوستداران اهل بیت علیهم السّلام بسیار ناراحت شده و برخى از آنان ، از خود حساسیت نشان دادند و صداى اعتراض خود را بلند کردند.
نمونه بارز آن ، اعتراض عبدالله بن عفیف در مسجد کوفه نسبت به گفتار سخیف عبیدالله بن زیاد (حاکم کوفه و بصره ) درباره شهادت امام حسین علیه السّلام است ، که سرانجام خود وى نیز به دست دژخیمان عبیدالله در کوفه به شهادت رسید.
جابربن عبدالله انصارى که در هنگام شهادت امام حسین علیه السّلام ، به احتمال زیاد در مدینه حضور داشت و از قیام و شهادت آن حضرت بى اطلاع بود، پس از آگاهى از جنایت سپاهیان یزید و شهادت امام حسین علیه السّلام و یاران وفادارش در کربلا، عازم کوفه گردید تا از این رویداد بزرگ ، به خوبى آگاه شود.
وى ، پس از اطلاع کامل از نحوه شهادت و به دست آوردن نشانى محل شهادت امام حسین علیه السّلام ، عازم سرزمین کربلا گردید و نخستین کسى بود که توفیق زیارت قبر امام حسین علیه السّلام را به دست آورد و پایه گذار سنت حسنه زیارت مرقد پیشواى شهیدان ، حضرت امام حسین علیه السّلام گردید.
در این جا ماجراى زیارت جابر را از کتاب بشارة المصطفى ، به نقل از کتاب منتهى الا مال شیخ ‌عباس قمى بیان مى کنیم :
عطیّة بن سعدبن جناده عوفى کوفى که از روات امامیه است و اهل سنت در رجال ، تصریح کرده اند به صدق او در حدیث ، گفت : ما بیرون رفتیم با جابربن عبدالله انصارى به جهت زیارت قبر حضرت حسین علیه السلام . پس زمانى که به کربلا وارد شدیم ، جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد، پس جامه را لنگ خود کرد و جامه دیگر را بر دوش افکند. پس گشود بسته اى را که در آن سُعد بود و به پاشید از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذکر خدا، تا نزدیک قبر رسید. مرا گفت تا دست مرا به قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم . چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت : یا حسین ! پس گفت : حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؛ آیا دوست ، جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت : کجا توانى جواب دهى و حال آن که در گذشته از جاى خود رگ هاى گردن تو و آویخته شده بر پشت و شانه تو، و جدایى افتاده بین سر و تن تو. پس شهادت مى دهم که تو مى باشى فرزند خیرالنّبیین و پسر سیّدالمؤ منین و فرزند هم سوگند تقوى و سلیل هدى و خامس اصحاب کساء و پسر سیّدالنقباء و فرزند فاطمه سیّده زن ها، و چگونه چنین نباشى و حال آن که پرورش داده تو را پنجه سیّدالمرسلین و پروریده شدى در کنار متقین و شیر خوردى از پستان ایمان و بریده شدى از شیر با سلام و پاکیزه بودى در حیات و ممات . همانا دل هاى مؤ منین خوش نیست به جهت فراق تو و حال آن که شکى ندارد در نیکویى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او. و همانا شهادت مى دهم که تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو یحیى بن زکریّا. پس جابر برگردانید چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام کرد، بدین طریق :
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیَّتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَینِ عَلَیه السَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّکُمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدینَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتیکُمُ الْیَقینُ.
پس گفت : سوگند به آن که برانگیخت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به نبوت حقه که ما شرکت [داریم ] شما را در آن چه داخل شدید در آن .
عطیّه گفت : به جابر گفتم : چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آن که فرود نیامدیم ما وادى اى را، و بالا نرفتیم کوهى را و شمشیرى نزدیم ؟ و اما این گروه ، پس جدایى افتاده مابین سر و بدنشان ، و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند.
جابر گفت : اى عطیه ! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که مى فرمود: هر که دوست دارد گروهى را، با ایشان محشور شود و هر که دوست داشته باشد عمل قومى را، شریک شود در عمل ایشان . پس قسم به خداوندى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله را براستى برانگیخته که نیّت من و اصحابم بر آن چیزى است که گذشته بر او حضرت حسین علیه السّلام و یاورانش .(135)
به این ترتیب ، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زیارت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام گردید، بلکه با رفتار و گفتار خود، زیارت امام حسین علیه السّلام و سایر شهیدان کربلا را در میان دوستداران اهل بیت علیهم السّلام رواج داد.
از آن پس ، شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السّلام از کوفه ، بصره ، مدینه و سایر مناطق اسلامى به سوى کربلا روان شده و این صحراى دورافتاده و خشک را به زیارت گاهى مقدس درآوردند و زیارت امام حسین علیه السّلام را به عنوان یک فرهنگ جهادى و دینى در میان تمامى مسلمانان جهان مطرح کردند.
ورود خاندان امام حسین علیه السّلام به کربلا
مسئله دیگرى که لازم است در این جا به آن اشاره کنیم ، این است : آیا خاندان امام حسین علیه السّلام و بازماندگان واقعه کربلا پس از دوران اسارت ، در برگشت از شام به مدینه ، وارد کربلا شدند و ورود آنان مطابق با روز اربعین شهادت امام حسین علیه السّلام بود؟
در این باره ، تاریخ ‌نگاران و سیره نویسان ، دیدگاه واحدى ندارند. برخى معتقدند که آنان در هنگام رفتن از کوفه به شام ، در حال اسیرى وارد کربلا شدند و اربعین آن حضرت را با سوگوارى خود گرامى داشتند.
برخى دیگر مى گویند: آنان پس از بازگشت از شام ، وارد کربلا شده و با جابربن عبدالله انصارى ، همزمان در روز اربعین ، قبر امام حسین علیه السّلام را زیارت کردند. برخى دیگر تنها به حضور جابر در روز اربعین اشاره کرده و از آمدن خاندان امام حسین علیه السّلام سخنى به میان نیاورده اند.
برخى دیگر نیز گفته اند: خاندان امام حسین علیه السّلام ، نه در اربعین سال اول ، بلکه در اربعین سال بعد به کربلا رفته و قبر آن حضرت را زیارت کردند.
چون ما در صدد تفصیل ماجرا نیستیم ، اشاره اى به ادله و نشانه هاى گفتار فوق نمى کنیم و تنها برداشت شخصى خویش را با توجه به مطالعه منابع گوناگون اسلامى و جمع بندى آنان بیان مى کنیم .
به نظر مى آید که خاندان اباعبدالله الحسین علیه السّلام پس از آزادى و بازگشت از شام ، در میان راه تغییر مسیر داده و به جاى رفتن به مدینه ، به سوى کربلا روان شدند. آنان هنگامى وارد سرزمین کربلا شدند، که جابر بن عبدالله انصارى و عده اى از دوستداران اهل بیت علیهم السّلام در آن جا به سوگوارى مشغول بودند.
ملحق شدن خاندان امام حسین علیه السّلام به سایر سوگواران ، حالت ویژه اى در سرزمین کربلا به وجود آورد و زیارت امام حسین علیه السّلام به طور آشکار و لعن و نفرین کردن بر قاتلان آن حضرت ، صحراى کربلا را طنین انداز کرد و سد شیطانى یزید و عبیدالله بن زیاد در دشمنى با خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را شکست و سیل ابراز محبت و دوستى به اهل بیت علیهم السّلام به ویژه نسبت به امام حسین علیه السّلام در میان مسلمانان به راه افتاد و دشمنان را به رسوایى کشانید.
این گفتار به این معنا نیست که جابربن عبدالله و خاندان امام حسین علیه السّلام ، همزمان در روز اربعین وارد کربلا شده باشند. بلکه مسلّم این است که جابربن عبدالله انصارى در روز اربعین در کربلا حضور داشت ، ولى خاندان امام حسین علیه السّلام پس از اربعین ، در روزهاى دیگر و شاید ماه دیگر، غیر از ماه صفر وارد کربلا شده اند، امّا ورودشان مصادف بود با حضور جابربن عبدالله انصارى .
به این جهت ، معروف شده است که این دو گروه ، همزمان وارد کربلا شده اند. سیدبن طاووس در ( اللهوف على قتلى الطفوف ) در این باره گفت :
قالَ الرّاوى : لَمّا رَجَعَ نِساءُ الْحُسَیْنِ (عَلیه السّلام ) وَ عَیالِهِ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا اِلَى الْعِراق ، قالُوا لِلدّلیلِ: مُرَّ بِنا عَلى طَریقِ کربَلاء. فَوَصَلُوا اِلى مَوْضِعِ الْمَصْرعِ فَوَجَدُوا جابِر بنِ عبداللّه الا نصارى (ره ) وَ جَماعَةً مِنْ بَنى هاشِمِ وَ رِجالا مِنْ آلَ الرَّسولِ صلّى اللّه علیه و آله قَد وَرَدُو الزِیارَةِ قَبرِ الْحُسَین علیه السّلام ، فَوافُوا فى وَقتٍ واحِدٍ وَ تَلاقوُا بِالبُکاءِ وَ الْحُزنِ وَ اللَّطْم وَ اَقامُوا الْماتِمَ الْمُقْرِحَةُ لِلْاءکبادِ، وَ اجْتَمَعَ اِلَیْهِم نِساءُ ذلِکَ السَّوادِ فَاقاَموُا عَلى ذلِک اءیّاما.(136)
از این گفته به روشنى دانسته مى شود که حضور جابربن عبدالله انصارى در کربلا، موجب گردید که سایر دوستداران اهل بیت علیهم السّلام ، اعمّ از بنى هاشم و وابستگان به بیت رسالت و امامت ، و اهالى کوفه و بصره ، به طور گروهى و انفرادى وارد کربلا شدند و به سوگوارى پرداختند. بدین جهت حضور آنان ، روزها بلکه ماه ها به طول انجامید و در همان ایام ، کاروان امام حسین علیه السّلام نیز به آنان ملحق شد.
امّا اگر گفته شود که خاندان امام حسین علیه السّلام در روز اربعین شهادت امام حسین علیه السّلام در برگشت از شام ، به کربلا رسیدند، این گفتار نمى تواند با ایّام درازمدت اسارت آنان در کوفه و شام و طى راه طولانى رفت و برگشت مابین دو سرزمین در مدت کوتاه چهل روز، سازگارى داشته باشد.
22 صفر سال 278 هجرى قمرى
درگذشت ابواحمد، محمد بن متوکل ، معروف به ( الموفّق باللّه )عباسى.(137)
در سال 256 قمرى پس از کشته شدن ( بابکیال ) (یکى از فرماندهان ارشد نظامى عباسیان ) به دستور محمدبن واثق ، معروف به ( المهتدى باللّه ) عباسى ، سربازان و سپاهیان ترک نژاد خلیفه ، عصیان کرده و خواستار انتقام خون بابکیال شدند.
تعداد آنان ، در حدود ده هزار تن بود. خلیفه با سپاهى از مغاربه (سربازان شمال افریقا)، فراغنه (سربازان شرق عالم اسلام مانند خراسان ، افغانستان و ماوراءالنهر) و گروهى از سربازان ترک ، به جنگ آنان رفت . ولى ترکان بر سپاهیان خلیفه پیروز شده و خلیفه مهتدى باللّه را دستگیر کردند. پس از آن ، احمدبن متوکل عباسى را که به دستور مهتدى در زندان بود، آزاد کرده و او را به کاخ خلافت آوردند و به عنوان پانزدهمین خلیفه عباسى با او بیعت کردند و او را به ( المعتمد على اللّه ) ملقب نمودند. این واقعه در رجب سال 256 هجرى قمرى واقع گردید.(138)
پس از قدرت گرفتن معتمدعباسى ، برادرش ابواحمد، محمد بن متوکل ، معروف به الموفق باللّه که مردى زیرک و کاردان بود، به قدرت رسید.
او، از سوى معتمد ولایت مکه را بر عهده داشت . امّا هنگامى که درگیرى سپاهیان معتمد با نیروهاى صاحب زنج در جنوب عراق شدت پیدا کرد و معتمد در برابر زنگیان نتوانست ، کارى از پیش برد و روز به روز بر قدرت صاحب زنج افزایش ‍ پیدا مى کرد، در این هنگام موفق عباسى از مکه به یارى برادرش شتافت .
معتمدعباسى براى تقویت برادرش موفق باللّه ، حکومت مکه ، مدینه ، کوفه ، یمن ، بغداد، واسط، سواد، کوره هاى دجله ، بصره و اهواز را به وى سپرد. هم چنین در سال 258 قمرى ولایت مصر، قنسرین و عواصم را به موفق واگذار کرد، تا با گردآورى سپاهى عظیم به نبرد صاحب زنج پردازد.(139)
معتمدعباسى با این گونه کارها، بیشتر مناطق تحت حکومت را به برادرش سپرد. بدین جهت موفق باللّه ، به فرد توان مند خلافت تبدیل گردید. تمام امور کشورى و لشکرى خلافت ، با تدبیر و خواست وى تنظیم مى یافت .
در عصر خلافت معتمد و قدرتمندى برادرش موفق ، رویدادهاى بزرگ و سرنوشت سازى در جهان اسلام به وقوع پیوست که به برخى از آن ها اشاره مى کنیم .
1 - قیام صاحب زنج در بصره و جنوب عراق .
2 - قیام ابراهیم بن محمد، از نوادگان محمدبن حنفیه در مصر.
3 - قیام على بن زیدعلوى در کوفه .
4 - قدرت گرفتن یعقوب بن لیث صفارى در شرق عالم اسلام و استیلاى او بر فارس ، طبرستان و خراسان .
5 - ظهور دولت سامانیان در ماوراءالنهر.
6 - قدرت گرفتن احمدبن طولون در مصر و شام .
7 - جنگ با خوارج در موصل و شمال عراق .
8 - ظهور دولت علویان در طبرستان .
معتمدعباسى در سال 261 قمرى ، پسر خردسال خود به نام جعفر را به ولایت عهدى برگزید و او را ( المفوض باللّه ) لقب داد و حکومت مناطقى چون افریقا، مصر، شام ، جزیره ، موصل و ارمنستان را به او سپرد و موسى بن بغاه را با او همراه کرد. هم چنین برادر خود، موفق باللّه را پس از جعفر به ولایت عهدى برگزید و وى را به ( الناصربالله و الموفق للّه ) ملقب ساخت و حکومت شرق عالم اسلام ، مناطق ایران ، عراق ، عربستان و یمن را به او سپرد.
معتمد، وصیت کرد که پس از مرگ او، اگر جعفر به حد بلوغ رسیده باشد، به خلافت رسد، ولى اگر به حد بلوغ نرسید، موفق بالله ، خلافت را بر عهده گیرد و ولایت عهدى خویش را به جعفر واگذار کند.(140)
هر چه زمان مى گذشت ، بر قدرت و شوکت موفق بالله افزوده مى شد و گرایش مردم به وى زیادتر مى گردید.(141) معتمدعباسى از فزونى قدرت برادرش در امر خلافت ، رشک مى برد و در نهان احساس خطر و ناراحتى مى کرد. تا این که در سال 269، خویشتن دارى اش از دست داد و براى کوتاه کردن دست موفق بالله ، از احمدبن طولون ، حاکم مصر و شام یارى خواست و جهت پیوستن به او راهى مصر گردید. ولى با تدبیر فرماندهان و طرفداران موفق باللّه ، به آرزوى خویش دست نیافت و با سرافکندگى به دارالخلافه در سامرا برگشت .
در کنار موفق باللّه ، فرزندش ابوالعباس ، که بعدها به ( المعتضد ) ملقّب گردید، نیز به قدرت رسید و فرماندهى بسیارى از جنگ ها را بر عهده گرفت و پیروزى هاى چندى به دست آورد.
سرانجام موفق باللّه عباسى ، پیش از مرگ برادرش معتمدعباسى ، در 49 سالگى ، در ماه صفر سال 278 قمرى به علت بیمارى نقرس ، زمین گیر شد و توان سوارشدن بر مرکب را از دست داد.
وى بنا به روایت ابن خلدون ، هشت روز مانده به پایان صفر سال 278، وفات یافت و در رصافه به خاک سپرده شد.
پس از مرگ او، سرداران و سپاهیانش گردآمده و با پسرش ابوالعباس به ولایت عهدى بیعت کردند و وى را ملقّب به ( المعتضد ) نمودند.(142)
ولى بنا به روایت ابن عساکر، در تاریخ وفات موفق باللّه ، دو قول نقل شده است : بنا بر قول اوّل ، وى در هشتم صفر و بنا بر قول دوّم ، هشت روز مانده به پایان ماه صفر سال 278، بدرورد حیات گفت .(143)
موفق باللّه ، گرچه به عنوان خلیفه عباسى شناخته نشده است ، ولیکن در مدت بیست و سه سال از خلافت برادرش معتمدعباسى ، حدود 22 سال قدرتمندترین شخص حکومت بود.
27 صفر سال 11 هجرى قمرى
کشته شدن ( اسود عنسى ) متنبّى زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، به تدبیرفرمانداریمن (144)
اءسودعنسى که نامش عبهلة بن کعب و ملقّب به ( ذوالخمار ) بود، در سالهاى آخر عمر پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در یمن ادّعاى پیامبرى نمود و خود را به ( رحمان یمن ) معروف ساخت .(145)
ادّعاى دروغین وى ، مقارن بود با ادّعاى ( مسلیمه کذّاب ) و ( سجّاح دختر حارث تمیمى ) در یمامه و ادّعاى ( طلیحه بن خویلد ) در طایفه بنى اسد. این سه تن ، پس از رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و در اوائل خلافت ابوبکر ادعاى دروغین خود را آشکار ساختند و مورد هجوم نیروهاى خلیفه قرار گرفتند.
این چهار مدعى دروغین ، موجب گمراهى و ارتداد بسیارى از مردم عرب در مناطق یمن ، یمامه و حجاز گردیدند.
اءسودعنسى ، کاهنى شعبده باز و شیرین سخن و خوش گفتار بود که پیش از درگذشت باذان (حاکم ایرانى نژاد یمن )، زمینه اى براى ادعاى دروغین پیامبرى نیافته بود، زیرا تا زمانى که ( باذان ) زنده بود و به عنوان استاندار منصوب پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله در یمن حکمرانى مى نمود، چنان استیلایى بر یمن داشت که همه اهالى آن منطقه ، ایمان آورده و به پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله گرویده بودند. امّا پس از درگذشت باذان و تجزیه شدن حکومت یمن در دست چند عامل تازه منصوب شده از سوى پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله ، مخالفان اسلام در آن سرزمین قدرت یافته و مسلمانان را تضعیف نمودند.
اءسودعنسى که مترصد چنین وضعیتى بود، شورش را آغاز کرد و در اندک زمانى سراسر یمن را به تصرف خویش درآورد و عاملان پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله را ناچار به گریز از منطقه کرد و شهربن باذان را که پس از درگذشت پدرش بر منطقه اى از یمن حکومت داشت و به جنگ او رفته بود، در جنگ به شهادت رسانید و با همسرش بنام ( آزاد ) به اجبار و اکراه ازدواج کرد.
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله به عاملان خود در یمن و حضرموت ، پیام فرستاد که همه ، دست به کار شده و با اتحاد و جهاد خود، از پیشروى کفر و ضلالت جلوگیرى نمایند.
تمامى عاملان پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و صاحب نفوذان مسلمان و مسیحى در یمن ، همداستان شده تا در یک زمان مناسب بر اسودعنسى بتازند و او را از میان بردارند. ولى او از اتّحاد دشمنان خود باخبر گردید و جمعیت آنان را پراکنده کرد.
فیروز که پس از درگذشت باذان و کشته شدن شهربن باذان به دست اسود عنسى ، ریاست ایرانیان مقیم یمن را (که معروف به ابناء بودند) بر عهده داشت ، با ( آزاد ) بیوه شهربن باذان که به اجبار به همسرى اسودعنسى درآمده بود و دخترعموى فیروز بود، هم پیمان شد تا در فرصتى مناسب اسودعنسى را به قتل رسانند. سرانجام با تدبیر این بانوى شجاع و مسلمان ایرانى تبار (یعنى آزاد)، اسودعنسى در شب 27 صفر سال 11 هجرى قمرى به دست فیروز، به هلاکت رسید و توطئه بزرگ شیطانى که مى رفت فراگیرتر گردد و حتّى به حجاز هم سرایت کند، از ریشه کنده شد.
جبرئیل امین ، این خبر مسرت بخش را به پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله رسانید. آن حضرت در حالى که آخرین روز عمرش را طى مى کرد و در بستر بیمارى افتاده بود، بسیار خرسند گردید و فرمود: دیشب عنسى به قتل رسید، مردى خجسته به نام فیروز او را کشت .
امّا رسولان یمن که خبر هلاکت اسودعنسى را از سوى فیروز به مدینه مى آوردند، هنگامى به مدینه منوّره رسیدند که پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله رحلت کرده بود و مسلمانان در رحلت او سوگوار بودند.(146)
فتنه اسودعنسى از آغاز تا پایان آن ، به مدت سه ماه و به روایتى ، چهار ماه ادامه داشت ، تا به دست مردى از تبار ایرانیان کشته شد و غائله اش پایان یافت .(147)
27 صفر سال 11 هجرى قمرى
ماءموریت ( اسامة بن زید ) از سوى پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله براى تجهیزسپاه اسلام جهت نبرد با رومیان (148)
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع ، در آخرین روزهاى عمر شریف خود جهت نبرد با رومیان که از شمال غربى شبه جزیره عربستان در صدد لشکرکشى به سرزمین هاى مسلمانان بودند، سپاهى منظم از مهاجران و اءنصار مدینه ترتیب داد و به همگان فرمان داد تا در آن شرکت جسته و با رومیان متجاوز به جهاد برخیزند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، فرماندهى این سپاه بزرگ و پرمخاطره را به جوانى نورس به نام اُسامه فرزند زیدبن حارثه (که پدرش پیش از این در جنگ تبوک به دست رومیان کشته شده بود) سپرد. اسامه در آن زمان بیش از هفده یا هجده سال نداشت . پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله با دست مبارک خود پرچمى براى اسامه بست و به دست او داد و فرمود: به نام خدا و در راه خدا نبرد کن ، با دشمنان خدا پیکار نما، سحرگاهان بر اهالى ( اُنبا ) حمله بر و این مسافت را آن چنان سریع طى کن که پیش از آن که خبر حرکت تو، به آنجا برسد، خود و سربازانت به آن جا رسیده باشید.
اسامه ، به فرمان پیامبرخدا صلّى اللّه علیه و آله از مدینه خارج شده و ( جُرف ) (مکانى در سه میلى شهر مدینه به سمت شام ) را پادگان نظامى سپاهیان خویش قرار داد.
مسلمانان واجد شرایط رزم از انصار و مهاجر، از جمله ابوبکر، عمربن خطاب ، سعدبن اءبى وقاص ، سعیدبن زید، ابوعبیده و قتادة بن نعمان در آن لشکرگاه حضور یافتند.
برخى از آنانى که از ماجراى غدیرخم و نصب امیرمؤ منان على بن ابى طالب علیه السّلام ، به امامت و رهبرى مسلمانان از سوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، دل خوشى نداشته و خروج این سپاه بزرگ از مدینه را مطابق با اهداف و امیال خود نمى دیدند، بر آن حضرت خورده گرفته که چرا وى ، جوانى کم سنّ و سال و کم تجربه را بر آنان مقام امیرى داده است . در صورتى که بزرگان و متنفذان فراوانى در میان یاران و صحابه وى وجود دارند که پیشینه رزم و جهاد آنان در راه خدا بر همگان روشن است و در این راه داراى تجربیاتى فراوان هستند.
پیامبرخدا صلّى اللّه علیه و آله از گفتار آنان ، ناراحت و خشمگین شد و براى زدودن افکار سخیف و نادرست آنان ، راهى مسجد شد و بر فراز منبرقرار گرفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم ، گفتار برخى از شما به من رسید و درباره انتخاب اسامه به امیرى لشکر به من طعنه زدید. شما همانید که پیش از این ، درباره امیر لشکر نمودن پدرش زید، مرا سرزنش کرده بودید. سوگند به خداى سبحان اگر زیدبن حارثه براى سردارى سپاه ، لیاقت و شایستگى داشت ، فرزند او اسامه نیز شایستگى چنین مقامى را دارد و اگر در میان مردم ، دوستدارترین آنان نسبت به من وجود داشته باشند که مردم از او سفارش پذیرند، همانا اسامه بهترین آن ها است .
آن گاه ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالى که از شدت تب ، رنجور و ناتوان بود از منبر فرود آمد و به خانه خویش بازگشت و مسلمانانى که در سپاه اسامه نام نویسى کرده بودند، دسته ، دسته مى آمدند و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خداحافظى کرده و سپس به لشگرگاه بازگشت مى کردند.(149) سرانجام سپاه اسلام به سوى روم به حرکت درآمد ولى هنوز از مدینه چندان فاصله نگرفته بود که از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باخبر گردید. همین اءمر موجب اندوه سپاهیان اسلام و دست مایه برخى از فرصت طلبان و بازگشت آنان به مدینه گردید. به همین جهت این سپاه بزرگ براى مدّتى موقّت از هم پاشید و شیرازه آن با پراکنده شدن مسلمانان سوگوار در هم ریخت (150) تا این که خلافت ابوبکربن اءبى قحافه استقرار پیدا کرد. از آن پس سپاه اسلام به رهبرى اسامه به سوى سرحدات روم عازم گردید.(151)
تاریخ انتخاب اسامة بن زید به فرماندهى سپاه اسلام از سوى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله ، مورد اتّفاق مورّخان شیعه و اهل سنت نیست . زیرا مورّخان اهل سنّت ، از جمله واقدى در مغازى خود،(152) آن را روز 27 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانسته اند.(153) غیر از طبرى که آن را محرم سال 11 هجرى مى داند.(154)
از آن جا که آنان رحلت پیامبرخدا صلّى اللّه علیه و آله را در روز 12 ربیع الاوّل مى دانند، باید فاصله میان انتصاب اسامه و رحلت پیامبرخدا صلّى اللّه علیه و آله به مدت 15 روز باشد. ولى مورخان و دانشمندان شیعه به پیروى از اهل بیت علیهم السّلام و نوادگان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، رحلت آن حضرت را روز 28 صفر دانسته اند. بنابراین اگر فاصله میان انتخاب اسامه و رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را همان 15 روز قرار دهیم ، به ناچار باید بپذیریم که تاریخ انتخاب اسامه به فرماندهى سپاه اسلام ، در دهه دوّم (یعنى سیزدهم ) صفر مى باشد.
28 صفر سال 11 هجرى قمرى
رحلت پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله در مدینه منوّره
حضرت محّمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب صلّى اللّه علیه و آله آخرین پیامبرالهى است که مردم را به یگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنیا و زندگى در سراى دیگر دعوت کرد و ادیان آسمانى را با رسالت و تبلیغ خویش به اتمام و اکمال رسانید.(155)
آن حضرت ، بنا به روایت شیعه ، در بامداد روز جمعه 17 ربیع الاوّل ، نخستین سال عام الفیل در مکّه معظمه از مادرى پارسا و موحّد به نام ( آمنه بنت وهب ) دیده به جهان گشود و جهان تیره و ظلمانى آن عصر را با اءنوار خویش جلوه گر ساخت .
پیروان اهل سنت نیز، معتقدند که آن حضرت در ماه ربیع الاوّل ، ولى در روز دوشنبه دیده به جهان گشود. امّا از این که چه روزى از روزهاى این ماه بوده است ، اتفاق نظر ندارند. روز دوّم ، روز هشتم ، روز دهم ، روز دوازدهم و روز بیست و دوم ، از جمله اقوالى است که از آن ها درباره میلاد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است . آنان معتقدند که تولد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، معراج آن حضرت ، هجرتش به مدینه و وفاتش در چنین روزى اتفاق افتاده است .(156)
عمر شریف آن حضرت در هنگام رحلتش ، 63 سال بود که 23 سال آخر آن را در اءمر رسالت و پیامبرى گذرانید.
آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشکار در مکه معظمه ، مردم را به توحید و دین اسلام دعوت کرد. در این راه ، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشرکان قریش تحمل کرد و سرآخر که با توطئه آنان در قتل خود مواجه گردید، به ناچار سوى مدینه (یثرب ) مهاجرت نمود و این شهر را پایگاه دعوت اسلام و تمرکز مسلمانان قرار داد و نخستین پایه هاى حکومت اسلامى را در آن بنا نهاد.
از آن پس به مدت ده سال در این شهر مقدس اقامت گزید و با انواع دشمنى ها و دسیسه هاى مشرکان مکه و سایر طوایف و قبایل عربستان ، مقابله کرد و بسیارى از آنان را به دین اسلام و راه روشن الهى هدایت گر شد و مناطق مهمى از سرزمین عربستان ، همانند مکه معظمه ، طائف ، یمن و نواحى مسکونى شبه جزیره عربستان را در پوشش نظام حکومتى اسلامى قرار داد.
سرانجام در 63 سالگى پس از انجام مراسم حجة الوداع و معرفى حضرت على علیه السّلام به جانشینى خویش در غدیرخم ، آثار بیمارى در آن حضرت هویدا شد و پس از تحمل چندین روز بیمارى روح ملکوتى اش به اعلى علیین پیوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت .
در تاریخ رحلت پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله میان شیعه و اهل سنّت ، اتفاق نظر نیست . زیرا تاریخ ‌نگاران و سیره نویسان شیعه به پیروى از اهل بیت علیهم السّلام ، تاریخ رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانسته اند، ولیکن علماى اهل سنّت تاریخ آن را در ماه ربیع الاوّل ذکر کرده اند و در این که چه روزى از ربیع الاوّل بوده است ، اختلاف دارند. برخى روز اوّل ، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عده اى روز دیگرى از این ماه را دانسته اند.(157)
واقدى از جمله کسانى است که رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاوّل مى داند.(158)
به هر تقدیر، علّت وفات آن حضرت ، تناول کردن غذاى مسمومى بود که یک زن یهودى به نام ( زینب ) در جریان جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود.
معرف است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در بیمارى وفاتش مى فرمود: این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است که آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورده بود.
احادیث معتبرى وارد شده است که آن حضرت ، نه به مرگ طبیعى ، بلکه به شهادت از دنیا رفت . چنان که صفّار به سند معتبر از امام صادق علیه السّلام روایت کرد: در روز خیبر آن حضرت را از طریق گوشت بزغاله زهر دادند. چون حضرت ، لقمه اى تناول کرد، آن گوشت به سخن آمد و گفت : اى رسول خدا مرا به زهر، آلوده کرده اند!
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در بیمارى وفاتش مى فرمود: امروز پشت مرا آن لقمه اى را که در خیبر تناول کرده ام ، درهم شکست . هیچ پیامبر و وصى پیامبرى نیست مگر به شهادت از دنیا برود.(159)
پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالى که عده اى از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على علیه السّلام به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پرداخت . آن گاه بدن شریف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسین امت و سوگوارى اهل بیت علیهم السّلام و نمازگزاردن اهالى مدینه بر بدن مطهر آن حضرت ، با احترام ویژه اى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه ، به خاک سپرده شد.
اهل بیت علیهم السّلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفت وگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على علیه السّلام که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إ نّ اللّه لم یقبض روح نبیّه إ لّا فى اءطهر البقاع و ینبغى اءن یدفن حیث قبض ؛(160) به درستى که خداى سبحان ، جان پیامبرى را نمى گیرد مگر در پاکیزه ترین مکان ، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد.
گفتار مستدل و روح نواز امیرمؤ منان على ابن اءبى طالب علیه السّلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در همان مکانى که جان به جان آفرینان تسلیم کرده بود، دفن نمودند.
طبرى ، پیشنهاد دفن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را، در همان مکانى که وفات یافت ، به ابوبکر منتسب کرد و از او نقل کرد: ما قبض نبىُّ إ لّا یدفن حیث قبض ؛ هیچ پیامبرى از دنیا نخواهد رفت ، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردد.(161)
هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبى صلّى اللّه علیه و آله قرار دارد و زیارت گاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است .

28 صفر سال 11 هجرى قمرى
آغاز خلافت ابوبکربن ابى قحافه
همان طورى که در بخش رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفته شد، مورخان و سیره نگاران مسلمان درباره تاریخ رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، اتفاق نظر ندارند. شیعیان به پیروى از اهل بیت علیهم السّلام ، تاریخ رحلت را، 28 صفر دانسته ولى اهل سنت ، آن را در ماه ربیع الاول ذکر کرده اند.
همین دیدگاه هاى تاریخى درباره آغاز خلافت ابوبکربن ابى قحافه ، به عنوان نخستین خلیفه از خلفاى راشدین ، نیز سارى و جارى است . ولى تمامى تاریخ ‌نگاران ، اتفاق دارند بر این که در همان روزى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رحلت نمود، ابوبکر به خلافت رسید.
خلافت ابوبکر، نخستین سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است . زیرا خلافت وى ، نه به وصایت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموکراتیک برگزار شد. بلکه نتیجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود که در سقیفه بنى ساعده ، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان ، بدون حضور بزرگان بنى هاشم (که نزدیکترین افراد به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودند) و بدون اطلاع بسیارى از سران صحابه کبار، با طرفندهاى چند تن از مهاجران ، به این مقام برگزیده شد و سپس با فضاسازى ویژه ، از سایرین نیز به رضایت و یا با اجبار بیعت گرفتند.
مخالفان خلافت ابوبکر، دو دسته از صاحب نفوذان مدینه و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودند.
دسته اول : آنانى که شخصیت ابوبکر را به دلایلى براى این مقام مناسب نمى دانستند. معروف ترین شخصیت هاى این دسته ، افرادى چون سعدبن عباده ، قیس بن سعد، ابوسفیان و بسیارى از طایفه هاى انصار و گروهى از مهاجران بودند.
دسته دوم : آنانى که نه شخص ابوبکر، بلکه مخالف انتخاب خلیفه بدون در نظر گرفتن وصایت بودند. این ها، معتقدان به امامت بودند که اعتقاد داشتند بر این که خلیفه ، باید از سوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به وصایت تعیین شده باشد و به شواهد غیرقابل انکار، استناد مى کردند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در واپسین ماه هاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم حجة الوداع ، در سرزمین غدیرخم ، حضرت على بن ابى طالب علیه السّلام را به این مقام منصوب کرد و از حاجیان حاضر، براى آن حضرت ، بیعت گرفت .
بدین لحاظ، معتقد بودند که خلافت ، همانند امامت ، از آن امام على بن ابى طالب علیه السّلام است و هر فردى و یا شخصیتى که به خواهد این مقام را غصب کند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند کرد.
این دسته از مسلمانان ، پس از آگهى از بیعت گروهى از مسلمانان با ابوبکر، اعتراض کرده و با تجمع در خانه فاطمه زهرا(س ) که پایگاه اهل بیت عصمت و طهارت بود، خواهان بیعت با امام على علیه السّلام شدند.
بزرگانى از صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، چون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمّار، حذیفه ، عباس ، زبیر و بسیارى از مهاجران و انصار و طایفه بنى هاشم از همین دسته بودند.
ولى اعتراض آنان ، خلیفه و گروه حمایت گر او را از کرده خویش باز نداشت . قدرت به دست گرفتگان ، به جاى دلجویى از دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امیرمؤ منان على بن ابى طالب علیه السّلام در رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و غصب خلافت ، با این گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد کرده و حتى بدون اجازه ، وارد خانه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على علیه السّلام را به اجبار و اکراه به مسجد بردند. در این ارتباط، فاطمه زهرا(س ) نیز مورد ضرب و شتم ستم کارانه قرار گرفت و جنین او به نام محسن که نزدیک وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات ، آن حضرت پس از هفتادوپنج ، یا نودوپنج روز از رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به شهادت رسید.
در این جا مناسب است واقعه سقیفه بنى ساعده و انتخاب ابوبکر به خلافت را از زبان یکى از مورخان اهل سنت ، یعنى یعقوبى ، بیان کنیم .
وى در این باره نوشت : در همان روزى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رحلت نمود، اءنصار در سقیفه بنى ساعده گرد آمده تا درباره جانشینى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله رایزنى کنند.
سعدبن عباده خزرجى که از بزرگان انصار بود، در آن گردهمایى ، حضور فعال داشت . این خبر به ابوبکر، عمر و مهاجران رسید. آنان ، شتاب زده به سوى سقیفه بنى ساعده حرکت کردند و در آن جا با انصار به مشاجره و مناظره پرداخته و به آنان گفتند: اى گروه انصار، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از ما مهاجران بود، پس ما به جانشینى او سزاوارتریم .
انصار گفتند: از ما امیرى و از شما نیز امیرى جداگانه باشد.
ابوبکر گفت : امیر، از ما باشد و وزیران از شما.
در این هنگام ، ثابت بن قیس که از سخن سرایان اءنصار بود، در وصف اءنصار سخنانى بیان کرد.
ابوبکر گفت : آن چه در وصف اءنصار گفتید، ما منکر آن نیستیم و آن چه از فضایل آنان بگویید، آنان سزاوارش هستند ولیکن ما قریش از شما به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نزدیکتریم .
وى ، عمربن خطاب و ابوعبیده جراح را کاندیداى خلافت کرد و از آنان درخواست نمود که قیام کنند تا مردم با یکى از آن دو بیعت کنند.
آن دو امتناع کرده و خود ابوبکر را براى این مقام پیشنهاد کردند و با او بیعت نمودند. ابوعبیده جراح ، تمامى اءنصار را به بیعت با ابوبکر فراخواند و عبدالرحمن بن عوف نیز آنان را به این عمل تشویق کرد و گفت : اى گروه انصار، شما گرچه داراى فضل و برترى هایى هستید، اما در میان شما افرادى چون ابوبکر، عمر و على نیستند.
در این هنگام منذربن اءرقم برخاست و گفت : آن چه درباره فضایل مهاجران بیان کنید، ما منکر آن ها نیستیم ولیکن در میان خود مهاجران ، مردى است که اگر این مقام را خواهان باشد، هیچ فردى نمى تواند با او مخالفت ورزد، و آن شخص ، على بن ابى طالب علیه السّلام است .
به هر تقدیر، گروهى از مهاجر و گروهى از انصار با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بیعت کردند. ولى بنى هاشم با این تصمیم مخالفت ورزیدند.
على علیه السّلام از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و به پیروى او گروهى از اصحاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، اعم از مهاجر و انصار مانند: عباس بن عبدالمطلب ، فضل بن عباس ، زبیر بن عوام ، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، عمّار بن یاسر، براء بن عازب و اُبىّبن کعب نیز از بیعت امتناع کردند و گفتند، این مقام ، از آن على علیه السّلام است .
هنگامى که ابوبکر با مخالفت آنان مواجه گردید به سراغ عمربن خطاب ، ابوعبیده جراح و مغیره بن شعبه فرستاد و با حضور آنان ، جلسه اى برقرار کرد و درباره پایان مخالفت هاى این دسته از صحابه ، به مشورت پرداخت .
آنان به ابوبکر پیشنهاد کردند که براى عباس بن عبدالمطلب (که مسن ترین فرد بنى هاشم و مورد احترام آنان است ) سهمى در امر خلافت و حکومت قرار دهد تا از طریق او، برادرزاده اش على علیه السّلام از مخالفت با ابوبکر بازایستد. هنگامى که على علیه السّلام از مخالفت دست بردارد، سایرین نیز کوتاه خواهند آمد و در نتیجه ، این جنبش به پایان مى رسد.
در پى این تصمیم ، چهارنفرى در شبى به خانه عباس بن عبدالمطلب رفته و با او در این باره به درازا سخن گفتند و هر کدام از آنان براى به سازش کشاندن عباس تلاش نمودند.
عباس در پاسخ آنان ، سخنانى بیان کرد؛ از جمله این که : اگر مؤ منان ، ابوبکر را براى این کار برگزیدند، این حقى است براى مؤ منان . ابوبکر نمى تواند کسى را در آن شریک کند و یا به فرد دیگرى بسپارد و اگر این منصب ، حق ما (نزدیکان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ) است ، ابوبکر حق تصرف آن را نداشت و ما به آن رضایت نمى دهیم . در این صورت ، درست نیست که ما برخى از حق خویش را از دست بدهیم و به برخى دیگر دست یابیم . زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از درختى است که ما از شاخه هاى آن هستیم و شما همسایگان آن .
این چهار تن با شنیدن سخنان عباس ، پاسخ خود را گرفته و بدون این که به مقصود خود رسیده باشند، از نزد او بیرون رفتند.
هم چنین ابوسفیان بن حرب نیز از بیعت با ابوبکر امتناع کرد و از على علیه السّلام درخواست کرد که این مقام را برعهده گیرد. در آن صورت او نخستین کسى باشد که با على علیه السّلام بیعت کند. ولى على علیه السّلام به گفتار او اعتنایى نکرد.
به هر تقدیر، گروهى از صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، اعم از مهاجر و انصار در خانه فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اجتماع کرده و خواهان بیعت با على علیه السّلام شدند و نسبت به خلافت ابوبکر اعتراض نمودند. عمربن خطاب ، گروهى از افراد خود را به خانه فاطمه (س ) فرستاد تا اجتماع معترضان را پراکنده و سران آنان را دستگیر نمایند.
هنگامى که ماءموران به در خانه فاطمه (س ) رسیدند، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، یا از خانه من بیرون مى روید، یا این که موهاى خویش را پریشان کرده و با صداى بلند به پیشگاه خداى سبحان ، إ نابه کرده و شما را رسوا خواهم ساخت .
ماءموران خلافت به ناچار از خانه فاطمه (س ) بیرون آمدند.
معترضان نیز یکى پس از دیگرى در روزهاى بعد، با ابوبکر بیعت کردند و تنها على علیه السّلام باقى ماند و او نیز پس از شش ماه و به گفته برخى ، پس از چهل روز با ابوبکر بیعت کرد.
آغاز بیعت با ابوبکر، همان روزى بود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وفات یافته بود. بنا به گفته بسیارى از علما (اهل سنت ) آن روز، مصادف بود با دوشنبه دوّم ماه ربیع الاوّل سال 11 قمرى .(162)
اءبوجعفرمحمدبن جریرطبرى که از دانشمندان و تاریخ ‌نگاران اهل سنت است ، درباره بیعت مردم با ابوبکر و مخالفت گروهى از صحابه با آن ، گفت :فقالت الا نصار، او بعض الا نصار: لا نبایع إ لّا علیّا؛ طایفه انصار، یا برخى از انصار (در بیعت با ابوبکر مخالفت ورزیده و) گفتند: ما جز با على ، با کس دیگرى بیعت نمى کنیم .(163)
هم چنین وى ، از زیادبن کلیب روایت کرده است : عمربن خطاب به خانه على علیه السّلام رفت . در آن خانه ، طلحه ، زبیر و گروهى از مهاجران اجتماع کرده بودند. عمر به آنان گفت : به خدا سوگند، یا این خانه را بر سر شما به آتش خواهم کشانید و یا این که از آن بیرون رفته و با ابوبکر بیعت کنید.(164)
وى در جاى دیگر درباره مخالفت زبیربن عوام ، روایت کرده است : على و زبیر از بیعت با ابوبکر مخالفت ورزیدند. زبیر، شمشیرش را برهنه کرد و گفت : شمشیرم را در غلاف نخواهم کرد، تا این که با على علیه السّلام بیعت شود.
این خبر به ابوبکر و عمر رسید. عمر فرمان داد تا شمشیرش را بگیرند و بر سنگ به کوبند و از آن دو، به اجبار یا به اختیار بیعت گیرند.(165)
همان طورى که از گفتار این دو مورخ اهل سنت و بسیارى دیگر از مورخان واقع نگار به دست مى آید، خلافت ابوبکر با اجبار و اکراه ، پایه گرفت و براى ایجاد فضاى مطلوب ، از سلاح رعب و وحشت استفاده کرده و با رفتار خشونت آمیز، حتى با نزدیکترین افراد به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و یا نزدیکترین صحابه به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، وصایت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نادیده گرفتند و در نخستین روز رحلت آن حضرت ، بر خلاف سفارش او اقدام کردند. از آن جا مسیر اسلام ناب را منحرف و موجب دودستگى مسلمانان شدند.
28 صفر سال 50 هجرى قمرى
شهادت امام حسن مجتبى علیه السّلام در مدینه منوّره
امام حسن علیه السّلام نخستین فرزند امام على علیه السّلام و فاطمه زهرا(س ) است که در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى قمرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود و با تولد خویش ، در جدش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سایر اهل بیت علیهم السّلام شادى و نشاط ویژه اى پدید آورد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در گوش راست حسن ، اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و او را در دامن مهرانگیز خویش قرار داد و دستور داد که در روز هفتم تولدش ، گوسفندى را ذبح کرده و براى وى عقیقه کنند و موى سرش را تراشیده و به وزن او، نقره صدقه کردند.(166)
امام حسن علیه السّلام بنا به روایت شیعه و اهل سنت ، شبیه ترین انسان ها به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود و در این باره گفته شده است : و کان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله خلقا و هَدیا وَ سؤ ددا؛ حسن از جهت سیما، روش و رهبرى از همه بیشتر به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شباهت داشت .(167)
امام حسن علیه السّلام به همراه برادرش امام حسین علیه السّلام عزیزترین انسان ها در نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودند و از آن حضرت ، مهربانى هاى فراوانى دیدند و در مکتب توحیدى وى ، رشد و تربیت یافتند.
لطف بى کران الهى در عالم وجود نصیب این دو بزرگوار گردید و آن دو را از تربیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و دخترش فاطمه زهرا(س ) و امیرمؤ منان علیه السّلام برخوردار گردانید و از آن دو به عنوان دو انسان کامل و اسوه به جامعه بشریت ارزانى داشت و در روز قیامت ، آن دو را دو سیّد جوانان اهل بهشت قرار داد.
امام حسن علیه السّلام پس از شهادت پدرش امیرمؤ منان على بن اءبى طالب علیه السّلام در کوفه ، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالى کوفه ، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشید.(168)
ولیکن با فتنه انگیزى هاى معاویة بن ابى سفیان و شرارت هاى سران سفاک سپاه او از یک سو و نفاق و خیانت برخى از سران سپاه امام علیه السّلام و ایجاد چند دستگى در میان مردم و خستگى آنان از جنگ و خون ریزى ، از سوى دیگر، آن حضرت را واداشت که براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان ، با معاویه صلح کند و حکومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.
از آن پس ، امام علیه السّلام از کوفه به وطنش مدینه بازگشت و بقیه عمر شریف خود را در مدینه گذرانید. آن حضرت گرچه از حکومت کناره گیرى کرده بود ولى با رفتار و کردار خود، امت اسلام را به جنایت هاى معاویه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى کرد و روحیه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى کرد.
وجود آن حضرت براى معاویه و عامل او در مدینه ، بسیار گران مى آمد و مانع ترک تازى آنان مى گردید و دستگاه غاصب خلافت را با مشکلاتى مواجه مى کرد. از جمله این که معاویه تصمیم گرفته بود که فرزند خود یزید را جانشین خویش ‍ گرداند و در این راه تلاش زیادى به عمل آورد ولیکن در آغاز توفیق چندانى به دست نیاورد. چون این فکر شیطانى مخالف با صلحنامه امام حسن علیه السّلام بود و از سوى دیگر وجود شخصیت امام حسن علیه السّلام مانع تحقق هدفهاى معاویه بود. بدین جهت در صدد از میان برداشتن این اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در این راه از منافقان و کسانى که به خاطر وابستگى فامیلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست .
معاویه از طریق اشعث بن قیس ، دخترش جعده را که همسر امام حسن علیه السّلام بود وسوسه کرد و او را به شهادت آن حضرت ترغیب و تطمیع نمود. وى به جعده گفت که اگر حسن را به قتل آورى ، علاوه بر این که یکصدهزار درهم پول نقد دریافت مى کنى ، وى را به عقد فرزندش یزید درمى آورد و او را ملکه عالم اسلام قرار مى دهد.
جعده که نفاق و دوچهرگى را از پدرش به ارث برده بود، هر چه بیشتر خود را به آن حضرت نزدیک گردانید و پس از جلب توجه امام علیه السّلام ، ناجوانمردانه به آن حضرت ، خیانت کرد و به وى زهر خورانید.
امام حسن علیه السّلام به خاطر نوشیدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بیمارى افتاد و روز به روز، حالش وخیم تر گردید، تا این که در 28 صفر سال پنجاه هجرى قمرى ، مصادف با سى ودومین سال رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مدینه به شهادت رسید و محبان اهل بیت علیهم السّلام را در سوگ بزرگى فرو برد. امام حسین علیه السّلام به تجهیز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفین آن در کنار مرقد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، اقدام به تشییع جنازه نمود. عده زیادى از اهالى مدینه ، اهل بیت علیهم السّلام و تمامى بنى هاشم در تشییع جنازه امام شهید خود همراهى کردند و با عزت و احترام ، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حرکت دادند. ولى بنى امیه و مخالفان اهل بیت علیهم السّلام با تحریک عائشه بنت ابى بکر مانع تدفین بدن آن حضرت در جوار مرقد پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله شدند و در این راه بسیار پافشارى کردند و آماده هرگونه فتنه و فساد گردیدند. جوانان بنى هاشم و پیروان ولایت آماده دفاع از حریم امامت و ولایت شدند. امام حسین علیه السّلام که در شهادت برادرش امام حسن علیه السّلام ، از همه سوگوارتر و غمگین تر بود، در برابر حرمت شکنى هاى بنى امیه و مخالفان اهل بیت علیهم السّلام فرمود: واللّه لولا عهد الحسن علیه السّلام إ لىّ بحقن الدّماء، و اءن لااُهریق فى اءمره مِحجمة دم ، لعلمتم کیف تاءخذ سیوف اللّه منکم مآخذها، و قدنقضتم العهد بیننا و بینکم ، و اءبطلتم ما اشترطنا علیکم لا نفسنا؛(169) سوگند به خدا اگر برادرم با من پیمان نبسته بود که در پاى جنازه او به اندازه حجامت خونى ریخته نشود، مى دیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بیچارگان روسیاه اید که عهد میان ما و خود را شکستید و شرائط فیمابین را باطل ساختید.
امام حسین علیه السّلام و سایر بنى هاشم که به خاطر سفارش امام حسن علیه السّلام ، کظم غیض کرده و بردبارى و جوان مردى را پیشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السّلام را به سوى قبرستان بقیع حمل نموده و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد(رض ) تدفین نمودند.(170)
هم اکنون مزار امام حسن مجتبى علیه السّلام به همراه سه تن از امامان معصوم (یعنى امام زین العابدین ، امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهم السّلام ) بدون هیچ گونه گنبد و بارگاهى در این قبرستان قرار دارد و محل بسیارى از شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السّلام مى باشد.
در تاریخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السّلام ، علما و مورخان شیعه اتفاق نظر دارند که آن حضرت در 28 صفر سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسمومیت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاءاللّه پیوست .(171) ولیکن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان ، ربیع الاول سال 49 قمرى ،(172) برخى ربیع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذکر کرده اند. هم چنین در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.(173) ولى اکثر آنان اتفاق نظر دارند که همسرش وى را مسموم کرد و پس از تشییع جنازه ، سعیدبن عاص (عامل معاویه در مدینه ) بر بدن او نماز گذاشت .(174)
28 صفر سال 264 هجرى قمرى
درگذشت موسى بن بغا، در عصر خلافت معتمدعباسى
موسى بن بغاى کبیر، یکى از فرماندهان نظامى و ترک نژاد متوکل (دهمین خلیفه عباسى ) بود و از سوى او، جهت سرکوبى قیام ها و شورش هاى مردمى به مناطق مختلف اسلامى اعزام گردید و با شدت و خشونت ، اعتراضات مردمى را سرکوب کرد.
از جمله کردارهاى نارواى او، هجوم به حمص ، در منطقه شام بود. در این شهر مردم بر ضد خلیفه وقت عباسى قیام کرده بودند. وى به این شهر حمله کرد. براى تسلط بر شهر، تیرهاى آتشین بر آن پرتاب کرد و بیشترین بخش هاى این شهر مهم و تاریخى را به آتش کشید و تعداد زیادى از اهالى این شهر را به قتل آورد.
پس از ماجراى حمص ، به سوى قزوین هجوم آورد. وى در این شهر با هواداران حسن بن احمدبن اسماعیل کوکبى که این منطقه را از قلمرو خلیفه عباسى خارج کرده بود، به نبرد پرداخت و آنان را شکست داد و تعداد زیادى را به قتل آورد و شهرهاى قزوین ، زنجان و ابهر را دوباره در تسلط سپاهیان خلیفه درآورد.
موسى بن بغا، در عصر خلافت معتزعباسى (سیزدهمین خلیفه عباسى )، ماءموریت یافت براى از میان بردن نخستین حکومت شیعى در شمال ایران ، با داعى کبیر (حسن بن زیدعلوى ) حاکم طبرستان ، به نبرد پردازد.
وى در آغاز باجستان بن وهسودان ، عامل داعى کبیر در قزوین ، برخورد کرد و با وى جنگ سختى نمود و بر سپاهیان علوى پیروز شد و شهرهاى قزوین ، زنجان و ابهر را بار دیگر از دست مخالفان خلیفه بیرون آورد و در سیطره سپاهیان خلیفه درآورد.
وى ، آن گاه به ( رى ) رفت و پس از تصرف آن ، در آن جا اقامت گزید و سپاهیان خود را به فرماندهى ( مفلح ) به جنگ داعى کبیر در طبرستان فرستاد.(175)
مفلح ، در آغاز به سمنان لشکر کشید و آن را از تسلط علویان خارج ساخت . در همین هنگام ، احمدبن محمدسکنى که از سوى طاهریان ، حاکم منطقه بود، به سپاه خلیفه پیوست و به همراه مفلح به طبرستان هجوم آوردند.
آنان ، پس از سمنان و مناطق جنوبى سلسله جبال البرز، به گرگان هجوم آوردند و آن را تصرف کردند. سپس به شهرهاى سارى ، آمل ، چالوس و سراسر مازندران هجوم آوردند و آن ها را از دست داعى کبیر بیرون آوردند. داعى کبیر، به ناچار، در اطراف کلاردشت ، در غرب مازندران پناه گرفت و از دیلمیان استمداد جست . ولى دیلمیان ، وى را یارى نکردند. تا این که در سال 255 قمرى ، پس از خلع معتزعباسى از خلافت و مردن او، سپاهیان خلیفه ، طبرستان و مناطق دیگر ایران را ترک کرده و به سوى بغداد روان شدند. پس از خروج سربازان مفلح و موسى بن بغا از طبرستان ، داعى کبیر، دوباره این مناطق سرسبز را به تصرف خود درآورد.(176)
موسى بن بغا، در عصر خلافت مهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى ) به یکى از قدرتمندترین فرماندهان نظامى و سیاسى تبدیل شد. وى ، خلیفه را وادار به پذیرش شرایط خود کرد و با دسیسه هایى چند، صالح بن وصیف را که از نزدیکان و فرماندهان عالى رتبه مهتدى بود، کشت و از این طریق ، رقیب خود را از میان برداشت .(177)
وى در عصر معتمدعباسى (پانزدهمین خلیفه عباسى ) نیز از اقتدار کافى برخوردار بود.
موسى بن بغا در سال 259 قمرى ، از سوى معتمدعباسى ماءموریت یافت که با جنبش زنگیان در جنوب عراق مبارزه کند. ولى تلاش وى ، سودى در بر نداشت .
وى در سال 260 قمرى ، از سوى معتمدعباسى ، ماءمور لشکرکشى به ( رى ) شد و در این شهر با هواداران حسن بن زیدطالبى که بر این شهر تسلط یافته بود، مبارزه کرد و آنان را شکست داد و شهر را به تصرف خود درآورد. هم چنین در سال 261 قمرى ، حکومت مناطق جنوبى ایران و عراق ، همانند اهواز، بصره ، بحرین و یمامه را از معتمدعباسى دریافت کرد و پس از مدتى ، از منصب خود برکنار گردید.(178)
سرانجام ، پس از سال ها خدمت به خلفاى عباسى و خیانت به مردم ، و جنایت هاى بیشمار به مسلمانان ، در 28 صفر سال 264 قمرى ، در عصر معتمدعباسى ، به هلاکت رسید. جنازه اش به سامرا منتقل شد و در آن جا به خاک سپرده شد.(179)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد