دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

حدیث درمورد نیت

حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره نیت کردن


در ادامه مطلب

 نیت 
قال الله الحکیم : (قل کل یعمل على شاکلته ) (اسراء: آیه 84)
بگو همه بر هر نیتى که دارند عمل مى کنند
امام على علیه السلام : عند فساد النیة ترتفع البرکة (755)
وقتى نیت انسان خراب شد برکت هم از بین مى رود.


شرح کوتاه 
نیت صادق کسى دارد که داراى قلب سلیم باشد، چرا که قلب از وسواس و خواطر شیطانى هنگامى سالم مى ماند که ، نیت در تمام کارها براى خدا خالص باشد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: (نیت مؤ من بهتر از عمل اوست ؛ اعمال انسان متعلق به نیات اوست و هر شخص با نیات خود ثواب و عقاب مى گیرد.
البته نیت از قلب ، به قدر صفاء خلوص و معرفت ظاهر مى شود. و در قوت و ضعف حسب زمانها، مراتب آن مختلف مى گردد.
صاحب نیت خالص ، نفس و هوایش را در مقابل خداوند بزرگ مغلوب مى کند. اگر چه آرزوهاى نفسانى از او در رنج هستند، اما دیگران از او در آسایش هستند. (756)


1- همراهى موسى علیه السلام 
در روایات آمده که شخصى از بنى اسرائیل بیشتر وقتهاى همراه حضرت موسى علیه السلام بود و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرا مى گرفت و به دیگران مى رساند و تبلیغ مى کرد.
مدتى گذشت و حضرت موسى او را ندید. روزى جبرئیل نزد موسى بود که ناگاه میمونى (صورت برزخى آن همراه موسى علیه السلام ) از پیش ایشان گذشت .
جبرئیل گفت : آیا او را شناختى ؟ فرمود: نه ، جبرئیل گفت : این همان شخص ‍ است که احکام تورات را از تو یاد مى گرفت ؛ این صورت ملکوتى و باطنى اوست در عالم آخرت .
حضرت موسى تعجب کرد و پرسید: چرا به این شکل در آمده ؟ جبرئیل گفت : چون که هدف و نیت او از تعلیم و تعلم احکام تورات این بود که مرد او را به عنوان فقیه و دانشمند به حساب آورند، نیت خدا نبود و اخلاص ‍ نداشت ، به همین دلیل شکل او در عالم آخرت مانند میمون خواهد بود.(757)


2- اخبار از نیت 
وقتى حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در بغداد تشریف داشتند، یکى از شیعیان عرض کرد: عبورم به میدان بغداد افتاد و جماعتى را دیدم ، سؤ ال نمودم که چرا مردم اینجا جمع شده اند؟ گفتند: که اینجا شخص کافرى مى باشد که از نیت مردم خبر مى دهد.
من جلو رفتم او را همانطور که مردم گفتند، یافتم . حضرت این کلام را شنیدند، فرمود بیا با هم نزدش برویم که مار با او کاریست . چون حضرت بمیدان نزد آن کافر آمدند، او را به کنارى از میدان بردند و از او سؤ ال کردند: از چه راهى این طریق را یاد گرفتى ؟ گفت از طریق مخالفت نفس .
فرمودند: تو در هر کارى مخالفت نفس مى کنى ، من ایمان و اسلام را بر تو عرضه مى دارم ببین نفست قبول مى کند؟ گفت : نه ، فرمود: باید مخالفت با نفس کنى و اسلام را بپذیرى .
او اسلام را پذیرفت و از تابعین آن حضرت گردید. هر کس از نیت درون سؤ ال مى کرد دیگر نمى توانست جواب بدهد، به حضرت شکایت کرد از این حکایت که در کفر مى توانستم ، الان نمى توانم با اینکه باید بهتر بدانم .
فرمود: آن مزد زحمت نفس که در دنیا به تو عنایت مى شد، الان که مسلمان شده اى مزد آن براى تو در آخرت ذخیره مى شود.(758)


نیت پادشاه 
روزى قباد پدر انوشیروان به شکار رفته بود بر عقب گورى بتافت و از لشگر جدا شد و تشنه شد. از دور خیمه اى دید و بطرف آن رفت و گفت : مهمان نمى خواهید؟ پیرزنى جلو آمدند و از او استقبال کرد و مقدارى شیر و غذا پیش قباد نهاد بعد از آن ساعتى خوابید، چون از خواب بیدار شد شب نزدیک شد و آنجا ماند. شب گاوها از صحرا آمدند و پیرزن به دخترک دوازده ساله خود گفت : گاو را بدوش و شیر آن را نزد مهمان بگذار
شیر زیادى از گاوها دوشید؛ و چون قباد این بدید به ذهنش آمد که از عدل ما اینان در صحرا نشسته اند خوب است قانونى بگذاریم که هفته اى یکبار شیر براى سلطان بیاورند هیچ ضررى نبینند و خزانه دولت هم زیاد شود، این نیت را کرد که به پایتخت که برسد این کار را انجام دهد.
موقع سحر مادر دختر را بیدار کرد که گاو را بدوشد دختر برخواست و مشغول شد اما دید مثل همیشه گاوها شیر ندارند، گفت : مادر! سلطان نیت بدى کرده است برخیز و دعا کن .
پیرزن دعا کرد؛ قباد از پیرزن علت را جویا شد؛ در جواب کم شیر دادن گاو رد سحر را نقل کرد و گفت : وقتى سلطان نیت بد کند برکت و خیر زمین برود
قباد گفت : درست گفتى ، من نیتى کرده بودم الان از آن نیت درگذشتم پس ‍ دختر بلند شد و گاوها را بدوشید و شیر بسیار از آنها بدست آمد (759)


40 - شقیق بلخى (760)
شقیق بلخى گوید: در سال صد و چهل و نهم به حج مى رفتم ، چون به قادسیه رسیدم نگاه کردم دیدم مردم بسیارى براى حج در حرکت هستند، همه با اموال و زاد بودند. نظرم افتاد به جوان خوشروئى که ضعیف اندام و گندم گون بود و لباس پشمینه بالاى جامه هاى خویش پوشیده و نعلین در پاى و از مردم کناره گرفته بود و تنها نشسته بود.
با خود گفتم : این جوان از طایفه صوفیه است که مى خواهد بر مردم کل باشد که مردم به او غذا بدهند. بخدا سوگند که نزد او مى روم و او را سرزنش مى کنم .
چون نزدیک او رفتم ، مرا دید و فرمود: (اى شقیق از خیلى از گمانهاى بد پرهیز کن که بعضى از آنها گناه است )(761)، این بگفت و برفت . با خود گفتم : این جوان آنچه من نیت کرده بودم گفت ، نام مرا برد حتما بند صالح خداست بروم از او حلالیت بطلبم .
بدنبالش رفتم نتوانستم او را ببینم . مدتى گذشت تا به منزل واقصه رسیدم ، آنجا او را دیدم که نماز مى خواند و اعضایش در نماز مضطرب و اشکش ‍ جارى بود، صبر کردم تا از نماز فارغ شد، بعد به طرف او رفتم .
چون مرا دید فرمود: اى شقیق ترا حلال کردم (762)، این بفرمود و برفت . من گفتم : باید او از ابدال و اولیاء باشد، زیرا دو مرتبه نیت مکنون مرا بگفت . پس دیگر او را ندیدم تا به منزل زباله رسیدیم دیدم با ظرف لب چاهى ایستاده و مى خواهد آب بکشد که ظرفش داخل چاه افتاد؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو سیرابى و من تشنه و قوت منى وقتى طعام بخواهم .
شقیق گوید: دیدم آب چاه جوشید و بالا آمد و آن جوان دست برد و ظرف پر از آب را گرفت و وضو ساخت تا نماز بگذارد. پس به جانب تپه اى رفت و ریگى در ظرفش ریخت و حرکت داد و بیاشامد من نزدش رفتم و سلام نمودم و جواب سلامم داد و گفتم : بمن هم مرحمت کنید از آنچه که خداوند بتو نعمت داده است !
فرمود: اى شقیق نعمت در ظاهر و باطن همیشه با ما بوده ، پس گمان خوب بر پروردگارت ببر، ظرف را بمن داد آشامیدم دیدم سویق و شکر است که لذیذتر و خوشبوتر از آن نیاشامیده بودم و چند روز میل به طعام و شراب نداشتم . دیگر آن جوان را ندیدم تا نیمه شبى در مکه او را دیدم ...
بعد از نماز و طواف و مناجات نزدش رفتم و دیدم غلامانى و اطرافیانى دارد و تنها نیست به شخصى که اطراف جوان بود گفتم : این جوان کیست ؟ گفت : او حضرت موسى بن جعفر علیه السلام است .(763)


5 - ابوعامر و مسجد ساختن 
قبل از اسلام یکى از رهبانان معروف ابوعامر راهب بود که لباسهاى خشن و درشت مى پوشید و به ریاضت مشغول بوده و در میان اجتماع مورد احترام بود، تا آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه آمد و موقعیت او متزلزل شد.
او در مقام مخالفت برآمد و جنگ احزاب و خندق را بوجود آورد؛ پس از شکست در این جنگها، با عده اى از منافقین مدینه همدست شد و به این فکر افتاد که پایگاهى در مدینه با کمک دوازده نفر از قبیله بنى غم ، از جمله ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر و نبتل بن حرث و... ایجاد کند.
لذا نزدیک مسجد قبا مسجدى بنا کردند، وقتى ساختمان آن تمام شد عده اى به حضور پیامبر آمدند تا همانطور که مسجد قبا را افتتاح کرد این مسجد را هم افتتاح کند؛ و علت ساختن این مسجد را بیان کردند: که عده اى نمى توانند به مسجد شما بیایند، هوا هم گاهى سرد بارانى است و رفت آمد برایشان سخت است .!
پیامبر فرمود: الان آماده سفر تبوک هستم ، انشاءالله بعد مى آیم و افتتاح مى کنم . پس از مراجعت جنگ تبوک آنها آمدند و پیشنهاد افتتاح و آمدن به مسجد را دادند. این وقت سه آیه سوره توبه (764) نازل شد و از نیت سوء و کفر و تفریق آنان خبر داد؛ و پیامبر دو نفر از مسلمانان را فرستاد که مسجد ضرار را خراب کنند، و آنان بعد از خراب کردن ، به آتش ‍ سوزانیدند.(765)



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد